خودم را مخصوصا تبعید کردم این‌جا. به تنهایی
دل‌ام می‌خواهد دوباره این‌جا همان گوشه خلوت‌ام شود. هی راه بروم، هی راه بروم، تا پاهایم درد بگیرد. آن‌وقت روی یکی از مبل‌ها بنشینم. سردم شود و در خودم مچاله شوم.
دل‌ام می‌خواهد دوباره بترسم. به سکوت و خالی دور و برم فکر کنم و بترسم.
به ساعت نگاه کنم و بترسم.
کتاب‌ها را تند تند ورق بزنم و هیچ نفهمم.
دل‌شوره بگیرم و دستان‌ام یخ کند.
آن‌وقت همه چیز را رها کنم، چراغ را خاموش کنم و به موسیقی گوش دهم.
شاید فهمیدم هدا کجاست.
شاید فهمیدم من همه این ماه‌ها چه کسی را کجای لحظه‌های شلوغ روزمره گم کرده‌ام.
شاید فهمیدم چرا زندگی‌ام را این‌همه شلوغ خواستم؟
شاید فهمیدم شب‌ها که جنازه‌ام را به اتاق‌ام می‌رساندم تا کپه مرگ‌اش را بگذارد، می‌خواستم چه‌را فراموش کنم؟

می‌دانی؟ دو روز است فهمیده‌ام من دیگر کلمه ندارم.
من دیگر برای زندگی کردن کلمه ندارم.
.
.
.

خودم را مخصوصا تبعید کردم این‌جا.
تا از سرما و ترس بلرزم و خودم را به شوفاژ بچسبانم و ناباورانه فکر کنم کلمات‌ام کجاست؟
هدا کجاست؟

__________________________________________________________________


به همين راحتي است! كسي پيدا مي‌شود كه با كارها و اخلاق گندش حالت را به هم مي‌زند و تو ازش متنفر مي‌شوي.
خيلي راحت روي اعصابت راه مي‌رود و تو هيچ نمي‌تواني بگويي.
خيلي راحت هر غلطي دل‌اش بخواهد مي‌كند و تو بايد خفقان بگيري. چون كارت گير است. چون ازش نمره مي‌خواهي و او منتظر است يك كار نابه‌جا بكني.
دل‌اش مجيز گفتن مي‌خواهد و تو هم كه بلد نيستي.

آن‌وقت بعد از اين‌همه تحمل كردن همين آدم گند مي‌زند به روزي كه مي‌توانست بهترين روز تو باشد.
ب ه ه م ي ن ر ا ح ت ي.

تازه بعد از گند زدن اوست كه مي‌فهمي چه ابلهانه سه ماه زندگي‌ات را تباه كردي.
ت ب ا ه
تازه بعد از آن همه گريه مي‌فهمي كه همه زندگي‌ات را همين‌طور تباه خواهي كرد اگر بخواهي به همه نشان دهي كه خوبي! كه باادبي! كه به خاطر بقيه هركاري مي‌كني!
تازه آن‌وقت است كه مي‌فهمي هيچ چيزي درست نشده! همه چيز همان گند مزخرفي است كه بود. سه ماه بيهوده دست و پا زدي تا نمي‌دانم چه چيزي را به نمي‌دانم چه كسي ثابت كني!
.
.
.
گمان‌ام حالا فهميده‌ام چرا آدم‌كش‌ها آدم مي‌كشند!

پ.ن: من حالم هيچ خوب نيست. اما حتما تا فردا خوب مي‌شود. بعد از اين همه مدت آمدم و فقط ناله كردم. ببخشيد. دل‌داري‌ام ندهيد. كار از اين حرف‌ها گذشته. با يك اشتباه احمقانه به يك آدم احمق‌تر اجازه دادم تحقيرم كند. از اين شرايط متنفرم. از اين خاكي كه هزارهزار نفر هزارهزار روز است مجبورند چنين شرايطي را- حتي خيلي بدتر- تحمل كنند و دم نزنند بيشتر متنفرم.
خيلي خيلي بيشتر از خودم متنفرم كه كاري را بيهوده شروع كردم. كاري كه آخرش هيچ چيزي نيست برايم.
خيلي خيلي خيلي بيشتر از خودخواهي و بزدلي خودم متنفرم كه كاري نكردم تا باشي و كمي دل‌گرمم كني.

__________________________________________________________________