یا رفیق من لا رفیق له
.
.
.

چه کنم؟ این تک جمله‌ها حال و هوای این روزهای من است.

__________________________________________________________________


خوان کرم گسترده‌ای مهمان خویش‌ام برده‌ای
گوش‌ام چرا مالی اگر من گوشه نان بشکنم
.
.
.

__________________________________________________________________

مرگ گاهی ریحان می‌چیند

دل‌تنگ توام مادربزرگ.
امروز که بگذرد یک هفته می‌شود که دل‌تنگ توام.
نه خیلی غمگین، نه افسرده. فقط دل‌تنگ
بی هیچ خشمی از مرگ این‌بار.
من دل‌تنگ صدای مخملی توام مادربزرگ. دل‌تنگ چشم‌های میشی، نگاه شاد و لبخند تو.
من هنوز منتظرم صدای عصای تو در راه‌رو بپیچد، پشت در بیایم تا تو زنگ بزنی و در را باز کنم و گونه‌ات را ببوسم. بگویی: داشتم می‌رفتم پارک گفتم حالی بپرسم.
من هنوز منتظرم تلفن یک بار دیگر زنگ بزند. گوشی را بردارم. صدای تو بگوید: سلام هدا جون. چطوری خوبی؟

من خیلی گریه نکردم مادرجون. اما بابا چرا. سمیرا هم. هنوز هم گریه می‌کند.

دی‌شب سرم درد می‌کرد.دلم می‌خواست می‌بودی. اسپند را دور سرم می‌چرخاندی، باز می‌گفتی: کی چشمت زده دختر؟ باز می‌خواستی تخم مرغ بشکنی برایم. من باز می‌خندیدم و می‌گفتم: ولش کن مادرجون. خوب می‌شم.

پنج‌شنبه هفته پیش وقتی برای همیشه باهات خداحافظی کردم فهمیدم بزرگ شدم. نه به خاطر این‌که خیلی گریه نکردم، نه به خاطر این‌که این‌بار از مرگ خشم‌گین نیستم. فهمیدم بزرگ شدم چون خاطره‌ی حضور آدم‌ها دارد بیشتر از حضورشان می‌شود.
درد داشت مادرجون می‌دانی؟

دل‌تنگ خانه قدیمی آن باغ شده‌ام. که پله‌هایش بلند بود، نرده‌هایش پوسیده بود، سقف اتاق‌اش چوبی بود. شب‌ها آقاجون آسمان پرستاره را نشان‌مان می‌داد. تو توی آن آشپزخانه کنار سماور می‌نشستی، شام را توی اتاق بزرگه می‌خوردیم. وقت خواب تو چند تا دعا می‌خواندی که هیچ جانوری سر و کله‌اش پیدا نشود. یک دعا هم می‌خواندی که مار نیاید.

یک هفته است همان مار گوشه دلم چنبره زده. کدام دعا را بخوانم که نیش نزند مادرجون؟

__________________________________________________________________