آمده ای، روبرویم ایستاده ای و نگاهم می کنی. صدای نفس هایت را می شنوم در خواب و بیداری. به سختی چشمم را باز می کنم، نیمه. تو را می بینم و نمی بینم که خیره شده ای به من. بی هیچ حرفی. چشمم را می بندم. صدای پایت را می شنوم که دور می شود. پرده کنار می رود و فریاد من بلند می شود. نور آفتاب چشمانم را به هم می فشرد. پتو را می کشم روی سرم. می آیی و کنارم می نشینی. چشمانم را باز می کنم و می بینمت که خیره شده ای به من. پتو را کنار می زنم و می نشینم روی تخت. نگاهت می کنم یعنی که بی خود بیدارم کردی. چیزی نمی گویی و از اتاق می روی بیرون.

دست و رو شسته نشسته ام که صدای در می آید. لیوان به یک دست و دفتر و خودکار به دست دیگر، بازگشته ای. همه را می گذاری روی میز و دوباره خیره نگاهم می کنی.

می نشینم پشت میز. لب می زنم به چای که داغ نباشد. خودکار روی برگی از دفتر می لغزد :

" چه غم دارد ز خاموشی درون شعله پروردم

که صد خورشید آتش برده از خاکستر سردم"

لیوان داغ را می گذارم روی میز، لباس می پوشم و می زنم بیرون..

شب، خیلی دیر، می آیم و می بینم یادداشتی به جا گذاشته ای که :

" بر آرای ای بذر پنهانی سر از خواب زمستانی

که از هر ذره دل آفتابی بر تو گستردم "

......

آمده ام، روبرویت ایستاده ام و نگاهت می کنم. گمانم صدای نفس هایم را می شنوی که چشم باز میکنی و متعجب نگاهم می کنی. آرام پرده را کنار می زنم و می گویم: "من اگر باشم، اگر بخواهم و بخواهی که دوباره باشم، این گونه ام. تو فقط می توانی از پشت این پنجره نگاهم کنی. هیچ نمی گویی. فقط می بینی و می شنوی." می نشینم لب تاقچه. " خوابت که پرید. حالت که جا آمد، خوب نگاهم کن و ببین تاب می آوری؟ که هر روز از پشت این پنجره این گونه ببینی ام؟"

از پس لحظه ای که هزار سال می گذرد بر من، آرام به طرفم می آیی. دستت را روی گونه های خیسم می کشی و تن برهنه ام را در آغوش می کشی. سرم را به سینه ات می فشاری و صدایی در گوشم می پیچد."خوش آمدی"



پا نوشت: این نوشته می شود که تفدیمی باشد به مانا.

ابیات از "سایه" است.


__________________________________________________________________