کمی هم از زندگی

می‌گوید خوبی؟
می‌گویم: روح‌ام بهتر است. جسم‌ام افتضاح. گردن‌ام گرفت. خواست که بهتر شود، میگرن جان آمد!
می‌خندد: از اول هم گفتم به درد نمی‌خوری، باید تو را پس داد.

طنین خنده‌اش، صدای زندگی است. می‌دانستی؟

می‌گویم: زمانی، روزهایی از زندگی‌ام که در ننوشتن می‌گذشت را جزء زندگی حساب نمی‌کردم. حالا نه! من نمی‌نویسم و روزها هستند و جزء زندگی حساب می‌شوند.
می‌خندد: چون من هستم! چه‌طور دل‌ت می‌آید روزهایی که من هستم را از زندگی حذف کنی؟

حضورش خود زندگی است. می‌دانستی؟

__________________________________________________________________