پیش نوشت: من امشب گریه کردم. به همین راحتی!
بعد هم بلند شدم و یک ساعت اتاقم را گز کردم. هی راه رفتم و با خودم گفتم چرا من؟ هی راه رفتم و سرم را بلند کردم و گفتم چرا من؟
بعد دوباره آمدم، نشستم این جا و دوباره گریه کردم. به همین راحتی.
.
.
.
هنوز هم نمی دانم چرا من! هنوز هم نمی دانم همه چیزهایی که در زندگی من هست دخلی به خدای آسمان ها دارد یا نه! چیزهایی که اگر بی انصاف نباشم باید بگویم خودم خواستم باشند.
من هنوز هم گونه هایم خیس است. اما حالا فکر می کنم باید حس همین لحظه دلم یادم بماند.
نوشته زیر را اسفند ماه دوسال پیش نوشتم. امشب دوباره دلم هوایش را کرده.
یادم هست! به سختی زمین خورده بودم و هی می خندیدم.
اسفند ماه دو سال پیش، ماه خوبی بود. پر بود.
اسفند ماه دوسال پیش ماهی بود که من در هر جای زندگی که باشم هر از گاهی نگاهی به آن خواهم انداخت.
. . .
دستی به سر و روی این نوشته کشیدم و گذاشتمش این جا.
هی هی هی هی از این دل.
هی . . .



اول: زمين خورده ام.
البته ما که زمين خورده بوديم. ولی اين بار فرق می کند. پخش زمين شده ام اين بار. اگر بودی و می ديدی حتما می خنديدی.من هم می گفتم: خب! لااقل به يک دردی خورديم. که تو به ما بخندی. تو باز می خنديدی، از ته دل، من چشمانم را می بستم و صدای خنده تو کشيده می شد تا ته ته دلم...

دوم: هيچ کس، تاکيد می کنم هيچ کس، نمی تواند مرا به آنچه نيستم تبديل کند.يا مجبورم کند آنچه باشم که نمی خواهم، که نمی شود

اول: اين پخش شدگی روی زمين هيچ چيز که نداشت برايم،سه روز استراحت مطلق داشت. کمی می توانم بخوابم. کمی فقط. اگر درد
بگذارد.

سوم: آخ پدر بزرگ دوست داشتنی! هميشه می گفتي: مواظب شاديت باش! هستند کسانی که بخواهند آن را از تو بدزدند

اول: حالا که زمين خورده ام کسی هست که به ديدنم بيايد؟ نا سلامتی مريضم.

چهارم: زندگی نمی گذارد که شاد باشم؟ به درک! من شادش می کنم

اول: اگر خواستيد به ديدنم بياييد،من مدت هاست که کمپوت نخورده ام. لطفا فراموش نشود. با يک شاخه گل نرگس. اتاقم به بی مريمی
عادت کرده. به بی نرگسی نه!

پنجم: دلم بهانه دست هايت را می گيرد

اول: اگر کسی خواست به ديدنم بيايد از پنجره بيايد.من مدتی است در را بسته ام.

ششم: هنوز نمی شود گل ياد تو را چيد و اينجا گذاشت. زمانش نرسيده. دست من هم نیست. می دانی که؟!صبوری کن نازنينم..صبوری

اول: درد گسی است. اذيتم نمی کند. فقط هست. در انتظار رفتنش تند تند کتاب می خوانم. خوب که خسته می شوم، چشمانم را می بندم و به صدای خنده تو گوش می دهم. صدای خنده تو را از ته ته دلم می کشانم پشت پلک هایم، شايد درد آرام گيرد و اين داغی پيشانيم برای يک لحظه هم که شده فراموشم شود. می بینی؟ نفرینت مرا زمین گیر کرد. اما نسوزاند. تو هنوز هم صادقانه مهربانی. من هم!

هفتم: خوش می گذرد. نيازی به اثبات نيست. همين که خودم می دانم و می فهمم و حسش می کنم کافی است. شادم

اول: نه! سرم زمين نخورده. دست و پايم هم نشکسته. نه!در هم نرفته. آنچه نشکستنی بود شکست، آنچه در نرفتنی بود در رفت! تو بايد نگران دلم می بودی که نبودی.

هشتم: کسی می تواند به من بگويد که چرا سهم من از آدم ها همه نبودنشان بود؟

اول: درد کمی رفته است. تا بازگشت دوباره اش می روم کمی بخوابم. شايد تو که نه، خيال تو به ديدنم بيايد. با يک شاخه نرگس

__________________________________________________________________