دومین باری است به خاطر این همه بی خبری که فاصله بین ما را در این سال ها پوشانده نفسم می گیرد.
من به خاطر این همه بی خبری،این همه فاصله، این همه درد که در چشم های تو هست و روز به روز بیشتر می شود خودم را نمی بخشم...
زندگی را نمی بخشم . . .
مادرانمان را نمی بخشم . . .
دنیا را نمی بخشم . . .
خبر را دو روز است شنیده ام و دستم حتا نرفت گوشی تلفن را بردارم و با صدایی ساختگی تسلیت بگویم.
نمی توانستم،نمی توانم . . . نمی توانم این حس هیچ نبودن،این حس بهت را از صدایم محو کنم.
خیلی ساده فکر می کنم تو هم حق داشتی همه این سال ها با پدرت زندگی کنی،همان طور که من زندگی کردم.
تو هم حق داشتی طعم دوست داشتن پدر بدود زیر زبانت.همان طور که زیر زبان من دوید.
شانه های کوچک تو برای کشیدن این همه بار کوچک است هنوز.
حق تو نبود این گونه به مراسم ترحیم کسی بروی که فقط نام پدرت را داشت.نه هیچ چیز دیگر . . .
در حالی که می توانست همان گونه که تو می خواستی پدر باشد، زندگی می گذاشت اگر...
من قدرت حرف زدن با تو را نداشتم.به خاطر همین تمام دی شب در اتاق تاریکم نشستم و درد کشیدم و تا صبح خوابت را دیدم.
تو بهت زده و فرسوده و تلخی.برای همین صبح بدون خداحافظی رفتی.
پدرت مرده و اطرافیانت به تو اجازه غمگین شدن نمی دهند.
لعنت به این همه فاصله که بین ما است و زمان به حجمش می افزاید فقط.
لعنت به این زبان الکن من که این همه حرف دارد و توان بیان ندارد.
لعنت به این زندگی که روز به روز چهره واقعی اش دارد زشت تر می شود.

تو دستی می خواستی که به نوازشت دراز شود.
آغوشی که به اشکهایت گشوده شود.
من داشتم و دریغ کردم.
تمام دی شب در اتاق تاریک نشستم و درد کشیدم.
شاید هم نمی خواستی هان؟
شاید می خواستی غرور همه این سال ها را در این روزهای تلخ فرساینده ادامه دهی تا همه چیز برای همیشه تمام شود.هان؟ ناقص بودن پدر و وسط ایستادن تو . . .

کاش نشکنی . . .
کاش بتوانم حجم این همه فاصله را کم کنم تا حرف بزنی با من
کاش برای یک بار هم که شده روبروی یکدیگر خودمان باشیم.نه روابط احمقانه ای که ما را به هم پیوند می دهد و دور از هم نگه می دارد.
من مثل یک بچه دلم می خواهد پاهایم را به زمین بکوبم،آرزو کنم که تو با من حرف بزنی،که من با تو حرف بزنم.دلم می خواهد جیغ بکشم و این آرزو را آن قدر دست یافتی کنم تا همه برای برآورده شدنش تلاش کنند.

من تلخم،من بی حوصله ام ، من برای این همه تنهایی تو بغض دارم.
دلم می خواهد تا وقتی برگردی همین گونه بمانم.شاید بتوانم مرهم باشم...

هیچ وقت به تو نگفته ام دوستت دارم. نه؟

__________________________________________________________________