خاتون جاودان کلید اینجا را دوم اسفند ماه دستم داد.لبخندی زد و گفت : دو سالگی فراموش خانه مبارک.
دوم اسفند ماه فراموش خانه دو ساله شد. دوم اسفند ماه سحر مرد.
دلم می خواست این قدر همه چیز به هم نمی ریخت.این قدر زندگی مرا شلوغ و روزمره و گمگشته نمی خواست.دلم می خواست مانند گذشته دستم می رفت تا از وقتم بدزدم برای نوشتن.بگویم چرا قبول کردم بیایم اینجا.بگویم خاتون چه آرام و چه صبور دستم را گرفت و کمک کرد بپرم...

نشد.

شاید روزی فرصت شد و گفتم.
خیلی طول کشید تا بتوانم دوباره بلند شوم.این همه گرفتاری و بیماری و درد قرار نبود سهم من از زمستان بی پیر باشد.شاید هم قرار بود...تا بتوانم بهار متفاوتی را آغاز کنم.
بهار برای من چهار پنج روزی است آغاز شده است.بعد از آن همه شلوغی و درد . . .
دوران نقاهتم را سپری می کنم و تمام سعی ام بر این است تا توان از دست رفته ام بازگردد.
دلم بهار خوب می خواهد و تابستانی خوب تر. خوب که فکر کردم دیدم تابستان سال گذشته را از همه فصل هایش بیشتر دوست داشتم.عجیب و کمی خنده دار است.شاید باید یاد بگیرم که دیگر دل به فصل ها و روزها و ماه ها نبندم.

برنامه خاصی برای اینجا نوشتن ندارم.تمام سعی ام این است که نوشتن را ترک نکنم.اما زندگی شاید مرا خیلی گرفتار بخواهد.آن قدر که فرصت اینجا نوشتن را هم نداشته باشم.اما در حال حاضر یعنی تا جایی که دست من باشد هستم و می نویسم...

اگر گاهی دیدید تاریخ نوشته ها با تاریخ جاری نمی خواند بدانید دست نوشته هایی از دفتر خاطراتم را اینجا آورده ام که به نظرم ارزش خوانش همگانی را داشته اند.

از آن خانه هیچ نیاوردم با خودم.جز همین نوشته فراموش خانه یک ساله که آن هم خاتون دلش خواست اینجا بماند.
خاتون جاودان:
لازم نیست بگویم چقدر ممنون تو ام.
اما لازم است بگویم : سبد سبد گل بوسه برای کسی که روزهای مرا سفید خواست .

برای همه شما هم روزهایی شاد و سفید آرزو می کنم. و پر از سلامتی. . .
ممنون که هر از گاهی سری به اینجا می زنید.می خواهم بدانید صاحب فراموش خانه هرگز این همه مهر را فراموش نمی کند و تا همیشه شرمنده محبت بی حد و حصر شما است.امیدوارم لایق باشم.

__________________________________________________________________